قصه کودکانه | اردوگاه دایناسورها

خورشید بر فراز اردوگاه دایناسورها در سرزمین فیکولند طلوع کرده بود و رنگی طلایی بر چشم‌انداز گَردی زیبا پاشیده بود. روز تازه‌ای از ماجراجویی آغاز شده بود و اردوگاه نشین‌ها مشتاق بودند ببینند چه چیزی در انتظارشان است. امروز، همه چیز دربارهٔ رپتورها بود؛ شکارچیان چابک و باهوش دنیای دایناسورها.

بعد از یک صبحانهٔ کامل در سالن غذاخوری، اردوگاه نشین‌ها زیر درختان بلند جمع شدند؛ جایی که سارا و یاشار با کلاه‌های اکتشافی و سنجاق‌های پنجهٔ رپتور از قبل منتظر بودند،. سارا یک مدل بسیار واقعی از ولاسیرپتور در دست داشت.

ماکت ولاسیرپتور  در اردوگاه دایناسورها

سارا با لبخندی روشن گفت:«صبح بخیر، بچه‌ها! امروز می‌ریم سراغ دنیای رپتورها؛ بعضی از شگفت‌انگیزترین شکارچیان تاریخ.»

بنر پروموت اپ

یاشار اضافه کرد: «رپتورها سریع، زرنگ و مجهز به چنگال‌های تیز بودند. آن‌ها شکارچیان بی‌رقیب زمان خودشان بودند.»

اردوگاه نشین‌ها با شگفتی گوش دادند، در حالی‌که سارا سازگاری‌های باورنکردنی این دایناسورها را توضیح می‌داد؛ از دندان‌های تیزشان گرفته تا پاهای قدرتمندی که برای سرعت ساخته شده بودند.

یاشار اعلام کرد: «الآن… قراره با یک ولاسیرپتورِ خیلی واقعی روبه‌رو بشیم. اما نگران نباشید، فقط یک مدله — نه یک دایناسور واقعی!»

اردوگاه دایناسورها

اردوگاه نشین‌ها دور مدل ولاسیرپتور جمع شدند و از ظاهر واقعی آن شگفت‌زده شدند. انگار حیوان در زمان منجمد شده و آمادهٔ جهش بود.

سارا ادامه داد: «امروز قرار هست دربارهٔ چابکی یاد بگیریم؛ درست مثل رپتورها. ما سرعت و زیرکی شما رو در یک مسابقهٔ هیجان‌انگیز رپتوری محک می‌زنیم!»

چهرهٔ بچه‌ها از هیجان روشن شد. آن‌ها ویدئوهایی از چیتا و گرگ در حال دویدن دیده بودند، اما این فرصتی بود تا چیزی شبیه آن را با دایناسورها تجربه کنند.

مسابقه اردوگاه دایناسورها

ابتدا سارا و یاشار قوانین مسابقه را نشان دادند. این یک مسابقهٔ امدادی بود و مسیر مسابقه با پرچم‌ها علامت‌گذاری شده بود، و از میان زمین‌های تاریخی اردوگاه دایناسورها ، شامل مسیرهای سنگلاخی و سرخس‌های انبوه، عبور می‌کرد.

اردوگاه نشین‌ها به تیم‌هایی تقسیم شدند، هرکدام یک رهبر داشت. ایلیا رهبر یکی از تیم‌ها بود و رونیا تیم دیگری را هدایت می‌کرد. هر دو تیم پر از انرژی و اشتیاق بودند و آماده بودند خوی رپتوری‌شان را آزاد کنند.

تیم اول در خط شروع ایستاد، قلب‌هایشان با هیجان می‌تپید. سارا سوت زد و مسابقه آغاز شد! مسابقهٔ امدادی فوق‌العاده دیدنی بود؛ اردوگاه نشین‌ها می‌دویدند، از موانع جاخالی می‌دادند و با سرعت پیچ‌ها را طی می‌کردند.

مسابقه شانه‌به‌شانه بود و تیم‌ها باتوم را از یک دونده به دیگری می‌دادند. تیم رونیا کمی جلوتر بود، اما تیم ایلیا نفس‌به‌نفس دنبالشان می‌آمد.

مسابقه در اردوگاه دایناسورها

در بخش پایانی، مشخص بود که هر دو تیم هم‌سطح‌اند. رونیا و ایلیا در رقابتی تنگاتنگ برای رسیدن به خط پایان می‌دویدند.

با جهشی از انرژی، تیم رونیا اولین تیمی بود که از خط پایان گذشت، فقط اندکی جلوتر از تیم ایلیا. اردوگاه نشین‌ها فریاد زدند و به یکدیگر دست زدند، مسابقهٔ هیجان‌انگیزشان را جشن گرفتند.

رونیا نفس‌نفس‌زنان اما سرحال گفت: «باورنکردنی بود! مثل رپتورها در شکار بودیم!»

ایلیا لبخند زد و به تیم رونیا تبریک گفت. «خیلی سریع و باهوش بودید، دقیقاً مثل رپتورهای واقعی. عالی بود!»

بعد از مسابقه، اردوگاه نشین‌ها دوباره دور مدل ولاسیرپتور جمع شدند و دربارهٔ ماجراجویی امروز فکر کردند.

یاشار گفت: «امروز طعمش رو چشیدید که رپتور بودن یعنی چی — سریع، چابک و همیشه هشیار بودن. رپتورها از باهوش‌ترین دایناسورها بودن و سازگاری‌هاشون اون‌ها رو شکارچیان شگفت‌انگیزی می‌کرد.»

سارا اضافه کرد: «درست مثل رپتورها، شما هم امروز پشتکار و همکاری نشون دادید. و یادتون باشه، در دنیای علم همیشه چیزهای بیشتری برای کشف وجود داره.»

اردوگاه نشین‌ها با اشتیاق سر تکان دادند؛ علاقه‌شان به دایناسورها هر روز بیشتر می‌شد.

وقتی خورشید پایین رفت، سارا و یاشار بچه‌ها را به اردو برگرداندند؛ جایی که دور آتش داستان گفتند. رونیا عکس‌هایی از مسابقهٔ رپتوری نشان داد که روح ماجراجویی‌شان را ثبت کرده بود.

آن شب، وقتی در کلبه‌هایشان ساکن شدند، اردوگاه نشین‌ها احساس غرور کردند. آن‌ها دربارهٔ رپتورها یاد گرفته بودند، مثل دایناسورها دویده بودند و خاطراتی ساخته بودند.

اما دنیای تاریخ رازهای بیشتری داشت و سفر بچه ها توی اردوگاه دایناسورها تازه شروع شده بود.

اردوگاه نشین ها با رؤیای دایناسورها و ماجراجویی، در اردوگاه دایناسورها به خواب رفتند.


منبع: https://www.readthetale.com/

نظرات

نظر خودتون رو درباره این مقاله با ما به اشتراک بذارید…