مقدمه داستان حسنی نگو بلا بگو در سرزمین فیکولند
داستان حسنی نگو بلا بگو ، برگرفته از شعر قدیمی حسنی میباشد که روایت پسر بچه ای است که به علت رعایت نکردن نکات بهداشتی ، دوستان خود را از دست میدند و تنها میشود، در ادامه این پست از فیکولند برای مطالعه داستان حسنی نگو بلا بگو ، با ما همراه باشید:
داستان حسنی نگو بلا بگو
در سرزمین شاد و رنگارنگ فیکولند، دهکدهای به نام شلمرود وجود داشت که مردمی مهربان و شاد در آن زندگی میکردند. در میان این مردم، پسری به نام حسنی زندگی میکرد که با بقیه فرق داشت. حسنی نه حمام میرفت، نه موهایش را شانه میکرد و نه ناخنهایش را کوتاه میکرد. به همین خاطر، موهای بلند و ژولیده، صورت سیاه و ناخنهای درازش، او را از دیگر بچهها جدا کرده بود.
حسنی همیشه تنها در گوشهای مینشست و با حسرت به بازیهای بقیه بچهها نگاه میکرد. هیچکس با او دوست نمیشد و همه از او دوری میکردند. یک روز که حسنی غمگین زیر سایهای نشسته بود، پدرش از او پرسید: “حسنی، چرا با ما به حمام نمیآیی؟” حسنی که از حمام رفتن متنفر بود، با قاطعیت جواب داد: “نه بابا، من نمیخوام حمام برم!”
پدر حسنی که از لجبازی پسرش ناراحت بود، دوباره پرسید: “حداقل بذار سرت رو اصلاح کنم، موهات خیلی بلند شده!” اما حسنی باز هم با عصبانیت گفت: “نه بابا، من نمیخوام موهامو کوتاه کنم!”
در همین حین، کره الاغ کدخدا که یورتمه یورتمه در کوچه میدوید، توجه حسنی را جلب کرد. حسنی با لحنی غمگین از الاغ پرسید: “الاغ جون، چرا اینقدر عجله داری؟” الاغ با مهربانی جواب داد: “دارم بار میبرم، خیلی دیر شده و باید زودتر برسم!” حسنی با کنجکاوی پرسید: “میشه من هم سوارت بشم؟”
اما الاغ با لحنی قاطع گفت: “نه نمیتونم، من خیلی تمیزم و همه دوستم دارن، اما تو… موهات بلند و ژولیدهست، صورتت سیاهه و ناخنهات هم خیلی درازه!”
حسنی که از حرفهای الاغ ناراحت شده بود، سرش را پایین انداخت و سکوت کرد. ناگهان، غاز سفیدی که در حال شنا در استخر بود، توجه حسنی را به خودش جلب کرد. حسنی با خوشحالی پرسید: “تو اردکی یا غازی؟” غاز با صدای بلند جواب داد: “من غاز خوشزبانی هستم! میخوای با من بازی کنی؟”
حسنی که دلش برای بازی کردن تنگ شده بود، با اشتیاق جواب داد: “بله، خیلی دوست دارم!” اما غاز با لحنی متاسفانه گفت: “من نمیتونم با تو بازی کنم، چون صبح تا غروب وقتم رو صرف شستشو و تمیز کردن خودم میکنم، اما تو…”
حسنی که از شنیدن حرفهای غاز دوباره غمگین شده بود، به جوجه کوچولویی که با عجله در کوچه میدوید نگاه کرد. جوجه با صدای نازکی از حسنی پرسید: “میای با من بازی کنی؟”
قبل از اینکه حسنی جوابی بدهد، مرغ مادر جوجه با نگرانی به سمت جوجه دوید و او را به خانه برگرداند. مرغ با لحنی عصبانی به جوجه گفت: “مگه نمیدونی چقدر خطرناکه که تو کوچه تنها بچرخی؟ زودتر برو تو خونه!”
جوجه که از حرفهای مادرش میترسید، با بغض به حسنی نگاه کرد و گفت: “ببین من چقدر تمیزم، اما تو…”
حسنی که دیگر طاقت شنیدن حرفهای تند و گزنده اهالی دهکده را نداشت، با چشمانی پر از اشک به میدان روستا رفت و با صدای بلند فریاد زد: “فلفلی، قلقلی، مرغ زرد کاکلی! بیاین با من بازی کنید!”
اما هیچکس به فریادهای حسنی توجهی نکرد. فلفلی با لحنی تمسخرآمیز گفت: “ما با تو بازی نمیکنیم، چون ما و خانوادهمون هفتهای دوبار به حمام میریم، اما تو…”
قلقلی هم با لحنی سرزنشآمیز به حسنی گفت: “نگاه کن به خودت، موهات بلند و ژولیدهست، صورتت سیاهه و ناخنهات هم خیلی درازه!”
حسنی که دیگر از تنهایی و طرد شدن خسته شده بود، با ناامیدی به خانه برگشت و به پدرش گفت: “بابا، میشه با هم بریم حمام؟” پدر حسنی که از دیدن پشیمانی پسرش خوشحال شده بود، با مهربانی گفت: “بله پسرم، الان بریم!”
حسنی و پدرش راهی حمام شدند و حسنی برای اولین بار در سالهای اخیر، حمامی گرم و دلچسب را تجربه کرد. او از شستن موها و بدنش لذت میبرد و احساس تمیزی و شادابی میکرد.
بعد از حمام، پدر حسنی او را به سلمانی برد و موهایش را کوتاه کرد. حسنی که از دیدن چهرهی جدیدش در آینه تعجب کرده بود، لبخندی از رضایت بر لب زد.
حسنی با ظاهری جدید و روحی شاد، به دهکده بازگشت. اهالی دهکده که از دیدن حسنی تمیز و مرتب تعجب کرده بودند، با او رفتارشان عوض شد.
حالا همه با حسنی دوست میشدند و با او بازی میکردند. الاغ کدخدا او را به الاغ سواری میبرد، خروس برایش آواز میخواند، مرغ او را به بازی با جوجهها دعوت میکرد، غاز با او در استخر شنا میکرد و ببعی با او در دشت میدوید.
حسنی دیگر تنها نبود و از زندگی در دهکدهی شلمرود لذت میبرد. او فهمیده بود که تمیزی و نظافت، نه تنها برای سلامتی، بلکه برای داشتن دوستان و زندگی شاد نیز ضروری است.
از آن روز به بعد، حسنی هر روز به حمام میرفت، موهایش را شانه میکرد و ناخنهایش را کوتاه میکرد. او به الگویی برای دیگر بچههای دهکده تبدیل شده بود و به آنها یاد میداد که تمیزی و نظافت، کلید داشتن زندگی شاد و سالم است.
و بدین ترتیب، داستان حسنی نگو بلا بگو در سرزمین فیکولند به پایان رسید. داستانی که درس مهمی از تمیزی و نظافت را به همه ما میآموزد.
شعر داستان حسنی نگو بلا بگو
توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود…
داستان حسنی نگو بلا بگو ، تنبل تنبلا بگو، موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه
نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی، هیچکس باهاش رفیق نبود.
تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه. باباش میگفت: – حسنی میای بریم حموم؟ نه نمیام، نه نمیام
سرتو میخوای اصلاح کنی؟ نه نمیخوام، نه نمیخوام
کره الاغ کدخدا، یورتمه میرفت تو کوچه ها: – الاغه چرا یورتمه میری؟ دارم میرم بار بیارم، دیرم شده، عجله دارم.
الاغ خوب نازنین، سر در هوا، سم بر زمین، یالت بلند و پرمو، دمت مثال جارو، یک کمی بمن سواری میدی؟
نه که نمیدم
چرا نمیدی؟
واسه اینکه من تمیزم. پیش همه عزیزم. اما تو چی؟ موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
غازه پرید تو استخر تو اردکی یا غازی؟
من غاز خوش زبانم.
میای بریم به بازی؟
نه جانم.
چرا نمیای؟
واسه اینکه من، صبح تا غروب، میون آب، کنار جو، مشغول کار و شستشو. اما تو چی؟ موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
در واشد و یه جوجه دوید و اومد تو کوچه. جیک جیک زنان، گردش کنان اومد و اومد، پیش حسنی: -جوجه کوچولو، کوچول موچولو، میای با من بازی کنی؟
مادرش اومد، قدقدقدا برو خونه تون، تورو بخدا جوجه ی ریزه میزه ببین چقدر تمیزه؟ اما تو چی؟ موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
حسنی با چشم گریون، پاشد و اومد تو میدون:
آی فلفلی، آی قلقلی، میاین با من بازی کنین؟
نه که نمیایم نه که نمیایم حسنی – چرا نمیاین؟ فلفلی گفت: من و داداشم و بابام و عموم، هفته ای دوبار میریم حموم. اما تو چی؟
قلقلی گفت: – نگاش کنین. موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!
حسنی دوید پیش باباش: -حسنی میای بریم حموم؟ – میام، میام
سرتو میخوای اصلاح کنی؟ میخوام، میخوام
حسنی نگو، یه دسته گل تر و تمیز و تپل مپل الاغ و خروس، جوجه و غاز و ببعی با فلفلی، با قلقلی، با مرغ زرد کاکلی حلقه زدن، دور حسنی.
الاغه میگفت: کاری اگر نداری، بریم الاغ سواری.
خروسه میگفت: – قوقولی قوقو. قوقولی قوقو؟ هرچی میخوای فوری بگو.
مرغه میگفت: حسنی برو تو کوچه. بازی بکن با جوجه.
غازه میگفت: – حسنی بیا، با هم دیگه بریم شنا.
توی ده شلمرود حسنی دیگه تنها نبود)
داستانهای بیشتر در اپلیکیشن فیکولند ، برای دانلود اپلیکیشن از مایکت و بازار کلیک کنید.