داستان کودکانه ملخ مغرور

روزی روزگاری، در یک چمن‌زار سبز و پرجنب‌وجوش جنگل های فیکولند که اطرافش درختان بلند و نجواکننده بود، ملخ مغرور به نام گاس زندگی می‌کرد. گاس ملخی معمولی نبود ، او عاشق خودستایی و تعریف از خودش بود. از لحظه‌ای که خورشید طلوع می‌کرد تا زمانی که پشت تپه‌ها غروب می‌کرد، گاس از گروهی از حیوانات به گروه دیگر می‌پرید و مهارت‌های خود را به رخ می‌کشید.

او به خرگوش‌ها گفت، «می‌توانم بالاتر از هرکسی در این چمن‌زار بپرم!»
او به گنجشک‌ها گفت:«صدایم از همه پرندگان در درختان بلندتر و زیباتر است!»
او به پروانه ها غر زد: « نگاه کنید چقدر بدنم سبز و براق است! هیچ‌کس چنین رنگ روشنی ندارد!»

بیشتر حیوانات فقط مودبانه سر تکان می‌دادند، اما در دل‌شان از خودستایی بی‌پایان ملخ مغرور خسته شده بودند.

بنر پروموت اپ

یک صبح آفتابی، ملخ مغرور تصمیم گرفت همه حیوانات چمن‌زار را جمع کند تا جدیدترین نمایش خود را نشان دهد. «همه بیایید تماشا کنید!» او با صدای بلند فریاد زد. «من روی حوض بزرگ می‌پرم و می‌خواهم مهارت‌های جدیدم را نشان دهم!»

خرگوش‌ها، پرندگان و حتی لاک‌پشت‌های خجالتی گرد حوض جمع شدند تا ببینند ملخ مغرور واقعاً می‌تواند کاری که ادعا می‌کند را انجام دهد یا نه.

ملخ مغرور با اعتماد به نفس به لبه حوض رفت. «تماشا کنید و یاد بگیرید! من بزرگترین جهنده‌ای هستم که این چمن‌زار تاکنون دیده!» او پاهایش را خم کرد و با تمام قدرت خود به هوا پرید.

اما به جای اینکه روی حوض پرواز کند، محاسباتش اشتباه بود. با یک صدای بلند ، درست وسط آب افتاد!

ملخ مغرور
ملخ مغرور در حال تعریف از خود

یک درس فروتنانه…

حیوانات با تعجب نفس‌شان را حبس کردند و سپس برخی شروع به خنده کردند. گاس که حالا خیس و چسبناک شده بود، با چهره‌ای شرمنده از آب بیرون آمد. «خب، این فقط یک پرش تمرینی بود!» او سریع گفت تا خجالت خود را پنهان کند. اما در دلش احساس تحقیر می‌کرد.

روز بعد، ملخ مغرور از دید حیوانات پنهان شد. او نمی‌خواست بعد از پرش ناموفقش با دیگران روبه‌رو شود. زیر یک برگ سایه‌دار نشسته بود که مورچه‌ای به نام ابی با خرده نانی بزرگ‌تر از خودش از کنار او گذشت.

«سلام، گاس!» ابی با خوش‌رویی صدا زد. «چرا پنهان شدی؟ تو همیشه عاشق پرش و پریدن بودی.»

گاس آهی کشید. « بعد از اتفاق دیروز همه حتماً فکر می‌کنند من احمقم . من همیشه درباره اینکه چقدر عالی هستم حرف میزدم ، اما حتی نتوانستم از روی حوض بپرم.»

ابی خرده نان خود را زمین گذاشت و با لبخندی مهربان به گاس نگاه کرد. «می‌دانی، گاس، اشکالی ندارد که به خودت افتخار کنی. اما بین اعتمادبه‌نفس و خودستایی تفاوت وجود دارد. به جای اینکه همه را با حرف‌هایت تحت تأثیر قرار دهی، چرا با کمک کردن و مهربانی به دیگران این کار را انجام ندهی؟»

گاس سرش را کج کرد. «کمک کردن؟ چه کمکی؟»

ابی کمی فکر کرد. «خب، ما مورچه‌ها با هم کار می‌کنیم تا غذا جمع کنیم. کار سختی است و ملخی مثل تو می‌تواند با پریدن به جاهایی که ما نمی‌توانیم برویم واقعاً کمک کند.»

ملخ مغرور هرگز به استفاده از مهارت‌هایش برای کمک به دیگران فکر نکرده بود. او با تردید گفت: «فکر کنم می‌توانم امتحان کنم.»

ملخ مغرور ناراحت از اتفاق پیش اومده

کمک به چمن‌زار…

در روزهای بعد، ملخ مغرور به ابی و دیگر مورچه‌ها در کارشان پیوست. با پاهای قوی‌اش، روی گیاهان بلند می‌پرید تا دانه‌ها و خرده نان‌هایی را که مورچه‌ها نمی‌توانستند به آن‌ها برسند، جمع کند. مورچه‌ها خوشحال شدند و گاس متوجه شد کمک به آن‌ها احساس بسیار خوبی دارد.

خبر کمک‌های گاس به سرعت در چمن‌زار پیچید. «گاس دیگر خودستایی نمی‌کند و مغرور نبود.»

خرگوش‌ها زمزمه کردند.
«او واقعاً به مورچه‌ها کمک می‌کند!»

به زودی حیوانات برای درخواست کمک به گاس مراجعه کردند. یک جوجه پرنده از لانه افتاده بود و گاس با پرش‌هایش او را به شاخه بلند بازگرداند. گروهی از لاک‌پشت‌ها به کمک گاس برای پیدا کردن غذا نزدیک حوض نیاز داشتند و او آن‌ها را به گیاهان آبدار هدایت کرد.

هرچه بیشتر گاس کمک می‌کرد، خوشحال‌تر می‌شد. برای اولین بار، دیگر خودستایی نمی‌کرد ، او گذاشت اعمالش برایش صحبت کنند.

ملخ در حال کمک کردن به حیوانات

شهرت جدید…

یک عصر، زمانی که خورشید پایین می‌رفت، حیوانات چمن‌زار برای جشن گرد هم آمدند. خرگوش‌ها یک قطعه هویج وحشی پیدا کرده بودند، پرندگان ترانه‌ای شاد خواندند و مورچه‌ها خرده نان‌های جمع‌آوری‌شده را برای به اشتراک گذاشتن آوردند.

ابی روی یک سنگ کوچک ایستاد و توجه همه را جلب کرد. «فکر می‌کنم همه موافقیم که کسی سزاوار تشکر ویژه است.» او شروع کرد. «گاس، تو نشان دادی که چقدر می‌توانی مفید و مهربان باشی. ما خوش‌شانسیم که تو را به عنوان دوست داریم!»

حیوانات تشویق کردند و گاس احساس گرما در صورتش کرد. او هرگز متوجه نشده بود که تلاش‌هایش برای همه چقدر مهم است.

«متشکرم.» گاس با صدایی فروتن گفت. «یاد گرفتم که مهم نیست چقدر از خودت تعریف می‌کنی، مهم این است که با کارهایت نشان دهی.»

از آن روز به بعد، گاس به عنوان مفیدترین ملخ در چمن‌زار شناخته شد. و در حالی که هنوز عاشق پریدن و جیرجیر کردن بود، این کار را با فروتنی و شادی جدید انجام می‌داد.

پایان!

منبع: https://www.readthetale.com

نظرات

نظر خودتون رو درباره این مقاله با ما به اشتراک بذارید…