داستان کودکانه جوجه اردک زشت

رده سنی : 4-6 و 7-9 سال

داستان کودکانه جوجه اردک زشت

اواخر تابستان بود. نزدیک کلبه‌ی قدیمی، خانم اردک لانه‌اش را کنار دریاچه درست کرد. با خودش فکر کرد: « مدت زیادی است که روی این تخم‌‌ها خوابیده‌ام…»

کم‌کم تخم‌‌ها شروع به تکان خوردن کردند و جوجه اردک‌های کوچک با نوک‌های زیبای کوچکشان پوسته‌ی تخم را شکاندند. آن‌ها یکی‌یکی بیرون آمدند، اما هنوز خیس بودند و نمی‌توانستند خیلی خوب روی پاهایشان بایستند. خیلی زود جوجه اردک‌ها روی پاهایشان ایستادند و شروع به تکان دادن خودشان کردند تا پرهایشان خشک شود!

بنر پروموت اپ

خانم اردک منتظر جوجه‌هایش بود و به یک تخم بزرگ نگاه کرد و با خودش گفت: « اوه نه، یکی از تخم‌‌ها هنوز اینجاست!» اردک پیر کنار خانم اردک آمد. به تخم نگاه کرد و گفت: « شاید این تخم، تخم بوقلمون باشد. این اتفاق یک بار برای من افتاد. آن بوقلمون حتی نمی‌توانست به آب نزدیک شود. پیشنهاد می‌کنم این تخم را رها کنید!»

سپس اردک پیر به آرامی شنا کرد و دور شد. خانم اردک فکر کرد که کمی دیگر روی این تخم بنشیند. بعد از مدتی، صداهای ضعیفی از داخل تخم شنید و جوجه اردکی کوچک از داخل آن بیرون آمد.

تولد جوجه اردک زشت

مادر برای مدت کوتاهی به جوجه نگاه کرد، با پرهای خاکستری‌اش عجیب به نظر می‌رسید و این خانم اردک را نگران کرد. اما وقتی به پاهایش نگاه کرد، متوجه شد که این بوقلمون نیست. اما یک جوجه‌ی اردک بزرگ و متفاوت با بقیه اردک ها بود.

داستان کودکانه جوجه اردک زشت

روز بعد، مامان اردکه ، جوجه‌هایش را به دریاچه برد. جوجه اردک‌ها یکی‌یکی به داخل آب پریدند. چیزی نگذشت که همه آن‌ها روی آب شناور بودند، حتی جوجه‌ی اردک زشت.

سپس مادر، جوجه‌هایش را به حیاط برد. او به نشانه‌ی احترام جلوی اردک پیر سرش را خم کرد و گفت: « همونطوری که میبینی، پاهای جوجه اردک نشان می‌دهد که اون بوقلمون نیست.» بوقلمونی که نزدیک آن‌ها راه می‌رفت سرش را بلند کرد و گفت: « من هرگز چنین جوجه‌ اردک بزرگ و زشتی ندیده‌ام.»

جوجه اردک زشت

این فقط آغاز مشکلات جوجه‌ اردک زشت قصه ما بود. حیوانات به خاطر زشت بودنش با او دوستانه رفتار نمی‌کردند. جوجه‌ اردک‌های دیگر با او بازی نمی‌کردند و اذیتش می‌کردند. مرغ‌ها نوکش می‌زدند و همه حیوانات به او می‌خندیدند.

جوجه‌ی اردک بیچاره خیلی غمگین و تنها بود و هر چه می‌گذشت، ناراحت‌تر از قبل می‌شد. هرچند مادرش سعی می‌کرد او را دلداری دهد. احساس می‌کرد که کسی او را دوست ندارد و نمی‌دانست چرا با بقیه‌ی برادرهایش فرق دارد.

فرار جوجه اردک زشت

یک شب، وقتی دیگر جوجه‌ی اردک نمی‌توانست تمام این ناراحتی‌ها را تحمل کند، حیاط را ترک کرد و تا جایی که می‌توانست دوید و به جنگل رسید.

هر چه دورتر می‌رفت، پیدا کردن راه سخت‌تر می‌شد. اما او به دویدن ادامه داد تا به مردابی رسید که اردک‌های وحشی در آن زندگی می‌کردند.

جوجه‌ی اردک قصه ما، با احساس تنهایی و خستگی زیاد، پشت درختی پنهان شد.

صبح روز بعد، زمانی که چند اردک وحشی برای پرواز آماده می‌شدند، جوجه اردک زشت رو دیدن و چند نفر از آنها برای خوش‌آمدگویی توقف کردند و از جوجه اردک زشت پرسیدند: « تو کی هستی؟»

جوجه‌ی اردک قصه ما گفت: « من یک اردک مزرعه‌ای هستم. تا به حال جوجه‌ اردکی با پرهای خاکستری مثل من دیده‌اید؟»

او مدت زیادی به اردک‌های وحشی که خیلی با اردک‌های مزرعه فرق داشتند نگاه کرد. آن‌ها گفتند: « اردک؟ اما ما هرگز جوجه‌ی اردکی مثل تو ندیده‌ایم. اما مهم نیست. تو می‌توانی اینجا بمانی چون این مرداب برای همه ما جای کافی دارد.»

جوجه‌ی اردک زشت از اینکه می‌توانست در کنار مرداب استراحت کند و از حیوانات بی‌رحم مزرعه دور باشد، خوشحال بود.

روزها به خوشی و تفریح می‌گذشتند. جوجه‌ی اردک زشت با اردک‌های دیگر شنا می‌کرد، غذا می‌خورد و در میان نیزارها بازی می‌کرد. او دیگر احساس تنهایی و غم نمی‌کرد و از زندگی در کنار دوستان جدیدش لذت می‌برد.

اما زمستان سرد از راه رسید. هوا به شدت سرد شد و زمین از برف پوشیده شد. غذا پیدا کردن سخت شده بود و بسیاری از پرندگان به دنبال سرزمین‌های گرم‌تر مهاجرت می‌کردند.

اردک‌های وحشی نیز تصمیم گرفتند به سرزمین‌های جنوبی پرواز کنند. جوجه‌ی اردک زشت که تا به حال پرواز نکرده بود، از آن‌ها پرسید:

« من هم می‌توانم با شما پرواز کنم؟»

اردک‌ها با مهربانی گفتند: « تو بال‌های قوی داری و می‌توانی پرواز کنی. اما پرهای تو خاکستری هستند و ممکن است در آسمان جلب توجه شکارچیان بشوند. پرواز با ما خطرناک است.»

جوجه‌ی اردک زشت غمگین شد، اما می‌دانست که اردک‌های وحشی درست می‌گویند. او نمی‌خواست آن‌ها را به خطر اندازد.

بنابراین، زمستان را به تنهایی در مرداب گذراند. روزهای سختی بودند. غذا کم بود و هوا به شدت سرد بود. جوجه‌ی اردک زشت از سرما می‌لرزید و گرسنه بود.

اما او امیدش را از دست نداد. هر روز به تمرین پرواز می‌پرداخت و منتظر آمدن بهار بود.

بهار زندگی جوجه اردک زشت

بالاخره بهار از راه رسید. هوا گرم شد و برف‌ها آب شدند. جوجه‌ی اردک زشت که دیگر از سرما و گرسنگی ضعیف نبود، بال‌هایش را باز کرد و به آسمان پرواز کرد.

او با شادی و آزادی در آسمان پرواز می‌کرد و از دیدن مناظر زیبا لذت می‌برد. ناگهان، گروهی از پرندگان سفید و زیبا را در آسمان دید. به سمت آن‌ها پرواز کرد و متوجه شد که این‌ها همان اردک‌های وحشی هستند که دوستانش بودند.

اردک‌ها از دیدن جوجه‌ی اردک زشت خوشحال شدند و او را در آغوش گرفتند و به او گفتند که رنگ پرهایش سفید شده و دیگر زشت نیست، درهمین لحظه بود که جوجه‌ اردک زشت متوجه اتفاق عجیبی شد. دوستانش راست میگفتند، پرهای خاکستری او به رنگ سفید درآمده بودند و او دیگر زشت نبود!

جوجه‌ی اردک زشت در واقع یک قو بود که در میان تخم‌های اردک به دنیا آمده بود. او به خاطر پرهای خاکستری‌اش از بقیه قوها جدا شده بود و سختی‌های زیادی را تحمل کرده بود. اما بالاخره هویت واقعی خود را پیدا کرده بود و گروهی از قو ها را پیدا کرد و به جمع آنها پیوست.

از آن روز به بعد، جوجه‌ی اردک زشت که دیگر قو زیبایی شده بود، با قوها در سرزمین‌های مختلف پرواز می‌کرد و از زندگی خود لذت می‌برد. او داستان زندگی خود را برای همه تعریف می‌کرد و به هویت واقعی خودش افتخار میکرد.

برای مطالعه قصه های بیشتر ، اپلیکیشن فیکولند رو از بازار یا مایکت دانلود کنید.

پیام اصلی ” داستان جوجه اردک زشت “

طبق نظر کارشناسان فیکولند ، پیام این داستان برای بچه ها ، چند بعد را شامل میشود:

  1. پذیرش تفاوت: داستان به بچه‌ها یادآوری می‌کند که افراد ممکن است به دلیل ظاهر یا ویژگی‌های خاص، با دیگران متفاوت باشند. این تفاوت‌ها باید قبول شوند و نباید به دلیل آنها کسی مورد ظلم و زور قرار بگیرد.
  2. قدرشناسی و تقدیر از خود: داستان نشان می‌دهد که حتی اگر فرد به ظاهری زشت و نامتقارن باشد، او می‌تواند در آینده به یک موجود زیبا و محبوب تبدیل شود. این نکته به بچه‌ها می‌آموزد که همه افراد ارزشمند و با ارزش هستند و توانایی‌ها و توانایی‌هایشان باید تشویق شود.
  3. اهمیت دوستی و انسانیت: در طول ماجراهایش، جوجه‌اردک زشت با مشکلات و تنهایی مواجه می‌شود، اما در نهایت با پذیرش و دوستی، به خوشبختی و آرامش رسیده است. این برای بچه‌ها یادآوری می‌کند که دوستی و انسانیت در مقابل سختی‌ها و مشکلات بسیار ارزشمند است.

بنابراین، داستان “جوجه‌اردک زشت” با نشان دادن تحمل تفاوت، پذیرش خود و ارزش دوستی، یک پیام قوی و آموزنده برای بچه‌ها دارد که می‌تواند زندگی اجتماعی و روانی آنها را تقویت کند.

منبع: moonzia

نظرات

نظر خودتون رو درباره این مقاله با ما به اشتراک بذارید…